ترم قبل، دکتر سنّت شکنانه ترجمه ی چند اثر ادبی از سیاهپوستان هارلم به همراه گزیده ای از متون فارسی از جمله بخشهایی از گلستان شیخ اجل را هم در برنامه ی درسی دانشجویانش گنجاند تا آنها را به ویژه به این نکته واقف کند که دیدگاه نژادپرستانه امری است عمدتاً ناخودآگاه و برساخته ی فرهنگ، و اینکه به رغم مذموم انگاشته شدن چنین دیدگاهی در حافظه ی دینی و بخش قابل توجّهی از فرهنگ ما ایرانیان، نه تنها این مسأله در تاریخ و ادبیات ما مسبوق به سابقه است، بلکه بدبختانه در مواردی حتّی صبغه ی غیرانسانی تری دارد نسبت به آنچه در برخی جوامع موسوم به نژادپرست غربی شاهدیم. با این حال، وقتی دکتر یک هفته قبل، از مرخصی چند روزه ای که به خاطر وضع حمل همسرش گرفته بود، برگشت و شاگردان و همکاران همگی با کرور کرور لبخند و تبریک از او استقبال کردند، احدی روحش خبر نداشت از این که زیر لبخند زورکی دکتر، کشمکش درونی حل نشدهای وول می خورَد. با هر تبریک، دکتر به بخت بیمارش لعنت می فرستاد که چرا از میان این همه عمو و عمّه و خاله و دایی، پسرش باید عدل، همرنگِ دایی لقمانش بشود.