مشت زن از آخرین باری که آینه ی نشکن دستشویی خانه اش را در گرماگرم تمرین خرد کرده بود، دیگر در آینه جماعت نگاه نمی کرد. می گفت این بار گفته که انتقام سختی می گیرد. وقتی قضیه را برای دوست صمیمی اش تعریف کرد، دوستش گفت نکند دچار خیالات شده. گفت شاید بد نباشد یک سر دکتر برود. امّا خودش اصرار داشت که اتفاقاً برای اولین بار در زندگی اش احساس می کند به درک عجیبی از واقعیّت رسیده.
درست یک ربع بعد از اینکه مشت زن در مسابقه با سرسخت ترین رقیب دیرینه اش غیبت کرد، بدنش را در پوشش مسابقه، افتاده بر زمین جلوی آینه ی عریض و یک تکه ی دستشویی سالن پیدا کردند. آینه جا به جا ترَک داشت. مشت زن از حال رفته بود. دهانش کف کرده و چشمهایش از میان ورم های صورتِ عرق کرده اش به زور پیدا بود.